زلال که باشی، آسمان در توست...

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

زلال که باشی، آسمان در توست...
نویسندگان

سه مهندس مایکروسافت و سه کارمند اپل با قطار عازم یک سفر به قصد حضور در یک کنفرانس کامپیوتری بودند. در ایستگاه قطار، هر یک از مهندسین مایکروسافت یک بلیط تهیه کردند در حالیکه کارمندان اپل فقط یک بلیط خریدند.

یکی از مهندسین مایکروسافت از کارمندان اپل سؤال کرد: "چطور سه نفر با یک بلیط سفر می کنند؟!"

یکی از کارمندان اپل جواب داد: "نگاه کن تا یاد بگیری!"

همه آنها سوار بر قطار شدند. مهندسین مایکروسافت هر یک بر روی صندلیهای خود نشستند، اما کارمندان اپل هر سه به دستشویی رفته و درب را پشت سر خود قفل کردند. خیلی زود پس از خروج قطار از ایستگاه ، مأمور قطار مشغول جمع آوری بلیطها میشود. او به درب دستشویی زده و میگوید: "لطفاً بلیط"

درب دستشویی کمی باز شده و یک دست با بلیطی از آن خارج میشود. مأمور بلیط را گرفته و به راه خود ادامه میدهد.

مهندسین مایکروسافت با دیدن این روش به توافق میرسند که راه خوبی است. بنابراین هنگام بازگشت از کنفرانس تصمیم میگیرند، همان کار را کرده و در هزینه ها صرفه جویی کنند. در ایستگاه قطار آنها تنها یک بلیط خریداری میکنند ولی در کمال تعجب متوجه میشوند که کارمندان اپل اصلاً بلیطی خریداری نکردند.

یکی از مهندسین مایکروسافت از آنها سؤال میکند: "چطور بدون بلیط سفر خواهید کرد؟!"

یکی از کارمندان اپل میگوید: "نگاه کن تا یاد بگیری."

هنگامی که قطار حرکت کرد، سه مهندسین مایکروسافت هر سه در یک دستشویی جمع شده و درب را قفل کردند. کارمندان اپل نیز به دستشویی دیگر میروند.

بعد از زمان کوتاهی، یکی از کارمندان اپل از دستشویی خارج شده و به دستشویی که مهندسین مایکروسافت در آن بودند، رفته و درب میزند و میگوید:

" بلیط لطفاً "

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۱ ، ۰۰:۱۲
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - دنیای شب (حیدر یغما)

« در بیابانهای نیشابور ، در یلدای شب

پرتو روی تو را میجویم از دلهای شب

بر امید روز دیدار تو هر شب تا سحر

میروم با اختر شبگرد ، پا در پای شب

گر کسی دلهای شب را بشکفد بیند منم

چون شناباز اسیر موج در دریای شب

بس که میسوزم چو کوه آتشم ، در صورتیک

اشکها بر صورتم یخ بست از سرمای شب

نور در ماه و صفا در پرتو مهتاب نیست

بس که دود آه من پیچید در سیمای شب

باز امشب یاد چشم مست تو در جام من

زهر میریزد به جای باده از مینای شب

اشک میبارم به حال چشم خود، کو بی جهت

آبیاری میکند شب تا سحر، صحرای شب

بس که تنها مینشینم، هر که میبیند مرا

گوید: اسراری است، اندر کار این تنهای شب

ایمن از تهدید سنگ اندازها شد پیکرم

تا به رویم باز شد یک روزن از درهای شب

شعر یغماناتمام و آفتاب صبحگاه

باز بیشرمانه ویران میکند دنیای شب »

شعر از: حیدر یغما

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۱ ، ۱۹:۳۸
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - گل صداقت و راستگویی (عبرت و آموزنده)

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان ، شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری را سزاوار خود انتخاب نماید.
وقتی خدمتکار پیر قصر ، ماجرا را شنید به شدت غمگین شد، چون دختر او بطور مخفیانه عاشق شاهزاده بود.
دختر خدمتکار گفت که او هم تصمیم دارد به آن مهمانی برود.
مادرش گفت: "تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا."
دختر جواب داد: "میدانم هرگز مرا انتخاب نمیکند. اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم."
روز موعود فرا رسید و شاهزاده خطاب به دختران چنین گفت: "به هر یک از شما دانه ای میدهم. هر کسی که بتواند در مدت شش ماه، زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین میشود."
دختر خدمتکار هم دانه را گرفت و آن را در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد. دختر با باغبانهای بسیاری مشورت کرد و شیوه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، و گلی نرویید.
سرانجام روز انتخاب و هنگام ملاقات با شاهزاده فرا رسید.
دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران نیز هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.
شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام نمود:

"دختر خدمتکار ، همسر آینده اوست."
همه دختران اعتراض کردند چرا شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است؟!
شاهزاده توضیح داد: "این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده، که او را سزاوار همسری امپراطور میکند: "گل صداقت ..."
"همه آن دانه هایی که به شما دادم ، عقیم بودند و امکان نداشت گلی از آنها سبز شود. !!!"

"برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو"

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۱ ، ۱۸:۵۸
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - دل زدگی از شغل (عبرت و آموزنده)

نجار پیری بود که میخواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که میخواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده‌اش لذت ببرد.
کارفرما از این که دید کارگرش میخواهد کار را ترک کند ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد.

نجار پیر قبول کرد، اما کاملاً مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی‌حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.
وقتی کار ساختن خانه به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: «این خانه متعلق به توست. این هدیه‌ای است از طرف من برای تو ».

نجار شوک زده شد... مایه تأسف بود...

اگر میدانست که دارد خانه‌ای برای خودش میسازد، مسلماً به گونه‌ای دیگر کارش را انجام میداد.

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۲۶
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - ارزش شما (فرهنگ و اجتماعی)

سخنران در حالی که یک اسکناس ده هزار تومانی را بالای دست برده بود، از 200 نفر حاضر در سمینار پرسید: «چه کسی این ده هزار تومانی را می‌خواهد؟» همة دستها به بالا رفت. او گفت: «قصد دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم؛ اما اول اجازه بدهید کارم را انجام دهم». سخنران  اسکناس را مچاله کرد و دوباره پرسید: «هنوز کسی هست که این اسکناس را بخواهد؟» دستها همچنان بالا بود. او گفت: «خُب اگر این کار را بکنم چه می‌کنید؟» سپس اسکناس را به زمین انداخت و آن را زیر پایش لگد کرد. او  اسکناس مچاله و کثیف را، از روی زمین برداشت و گفت: «کسی هنوز این را می‌خواهد؟» دست‌ها همچنان بالا بود.

سخنران گفت: «دوستانِ من، شما همگی درس ارزشمندی را فرا گرفتید. در واقع چه اهمیتی دارد که من با این  ده هزار تومانی چه کار کردم؛ مهم این است که شما هنوز آن را می‌خواهید. چون ارزش آن کم نشده است. این اسکناس هنوز  ده هزار تومان می‌ارزد. خیلی وقت‌ها در زندگی به خاطر شرایطی که پیش می‌آید، زمین می‌خوریم، مچاله و کثیف می‌شویم، احساس می‌کنیم که بی‌ارزش شدیم، اما اصلاً مهم نیست که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد.شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد؛ کثیف یا تمیز، مچاله یا تاخورده،هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند و برای کسی که شما را خلق کرده، ارزشمند هستید.

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۱۰
جواد مالدار

بخوانیم و تدبر کنیم:

میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود.

از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟ 

یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش ... و دستور بده به آزار و اذیت زنان و کودکانشان بپردازند.»

اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ میدهد:

«نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. 

و آنهایی را که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. 

بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت.

فهمیده ها و باسوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.»

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۴۴
جواد مالدار

خواندن این متن کمتر از 2 دقیقه وقت میگیره

بخوان و لذت ببر

به یاد من هم باش....

اومد پیشم ، حالش خیلی عجیب بود ، فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت: حاج آقا یه سؤال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم: چشم ، اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم

گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه ، ان شاء الله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست ؟؟!!

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش

گفتم: راست میگی، حالا سؤالت چیه ؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم

کارم شده بود توی اتاق موندن و غصه خوردن

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم ؟

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم (بمیرم) و انگار این حال منو کسی نداشت

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارهای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی

سرتون رو درد نیارم ، من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیرمردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم

حالا سؤالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام خداحافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریباً همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگهبیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم. گفتند:نه

گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند: نه!

خلاصه حاجی ، ما رفتنی هستیم ، وقتش فرقی داره مگه ؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...

بدان و آگاه باش که تو شایسته آنی و از نیک ترین مهربانان هستی

برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام ...

حرص می زنند و دیگران را می آزارند ...

من هم رفتنی ام مرا ببخش از صمیم قلب.

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۳۹
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - نوروز (دانستنی ها)

تاریخچه

جشن نوروز از آیین‌های باستانی و ملی ایرانیان می‌باشد. جزئیات چگونگی این جشن تا پیش از دوره هخامنشیان بر ما پوشیده ‌است. در اوستا نیز هیچ اشاره‌ای به این جشن نشده ‌است. همچنین از دید مذهب و باورهای دینی ایرانیان باستان در ارتباط با این جشن اطلاعاتی در دست نیست. اگر چه مطالبی کلی در تعداد اندکی از کتابهای نوشته شده در روزگار ساسانیان درباره جشن نوروز وجود دارد.

با استناد بر نوشته‌های بابلیها، شاهان هخامنشی در طول جشن نوروز در ایوان کاخ خود نشسته و نمایندگانی را از استان‌های گوناگون که پیشکش‌هایی نفیس همراه خود برای شاهان آورده بودند می‌پذیرفتند. گفته شده که داریوش کبیر، یکی از شاهان هخامنشی (۴۲۱ - ۴۸۶)، در آغاز هر سال از پرستشگاه بأل مردوک، که از خدایان بزرگ بابلیان بود دیدن می‌کرد.

همچنین پارتیان و ساسانیان همه ساله نوروز را با بر پایی مراسم و تشریفات خاصی جشن می‌گرفتند. صبح نوروز شاه جامه ویژه خود را پوشیده و به تنهایی وارد کاخ می‌شد. سپس کسی که به خوش قدمی شناخته شده بود وارد می‌شد. و سپس والا مقام‌ترین موبد در حالی که همراه خود فنجان، حلقه و سکه‌هایی همه از جنس زر، شمشیر، تیر و کمان، قلم، مرکب و گل داشت در حین زمزمه دعا وارد کاخ می‌شد. پس از موبد بزرگ ماموران حکومت در صفی منظم وارد کاخ شده و هدایای خود را تقدیم شاه می‌کردند. شاه پیشکش‌های نفیس را به خزانه فرستاده و باقی هدایا را میان حاضران پخش می‌کرد. ۲۵ روز مانده به نوروز، دوازده ستون با آجرهای گلی در محوطه کاخ برپا شده، و دوازده نوع دانه گیاه مختلف بر بالای هریک از آنها کاشته می‌شد. در روز ششم نوروز، گیاهان تازه روییده شده بر بالای ستونها را برداشته و آنها را کف کاخ می‌پاشیدند و تا روز ۱۶ فروردین که به آن روز مهر می‌گفتند، آنها را برنمیداشتند.

جشن‌هایی که از آن روزگار به یادگار مانده، هیچ یک به طول و تفصیل نوروز نیست. نوروز جشنی است که یک جشن کوچک‌تر (چهارشنبه سوری) به پیشواز آن می‌آید و جشنی دیگر (سیزده به در) به بدرقه آن. و نماد آن انداختن سفره هفت سین است.

نوروز در گذشته دارای آداب چندی بوده ‌است که امروز تنها برخی از آنها برجای مانده و پاره‌ای در دگرگشت‌های زمانه از بین رفته‌اند. از رسم‌های بجامانده یکی راه افتادن حاجی فیروز است.

نوروز در آیات و روایات

در کتاب بحارالانوار علامه مجلسی درباره نوروز روایات متعددی وجود دارد، در جلد ۵۹ بیش از ۴۵ صفحه به نقل از امام صادق علیه السلام نقل شده‌ است که به معلی بن خنیس فرمودند: ای معلی! همانا نوروز روزی است که پروردگار جهان از بندگانش پیمان گرفت که او را پرستش کنند، به او شرک نورزند و به پیامبران و امامان ایمان بیاورند، نوروز اولین روزی است که خورشید در آن طلوع کرد و بادهای ناگهانی وزیدن گرفت و ستاره زمین در چنین روزی ایجاد شد، روزی است که علی علیه السلام در نهروان پیروز شد و گلهای زمین در آن روز خلق شد، در چنین روزی کشتی حضرت نوح علیه السلام بر کوه جودی نشست، همان روزی که جبرئیل امین بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، همان روزی که ابراهیم علیه السلام بتها را شکست، روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله؛ علی علیه السلام را بر دوش خود حمل کرد تا بتهای قریش را سرنگون کند و در چنین روزی است که مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور خواهد کرد.

آیین‌های نوروزی

خانه‌تکانی

خانه‌تکانی از آئین‌های نوروز است. ده یا پانزده روز مانده به نوروز (سال نو)خانه‌تکانی شروع می‌شود. در این آئین، همه وسایل خانه گردگیری و شستشو می‌شود و پاک و پاکیزه می‌گردد.

چنان زوایای خانه را می‌روبند که اگر تا یک سال دیگر هم آن زوایا از چشم خانم خانه پنهان بماند یا فرصت پاکیزه سازی آنها به دست نیاید، قابل تحمل باشد.

وسواس برای این پاکیزه سازی تا به حدی است که در و دیوار خانه اگر نه هر سال، هر چند سال یکبار نقاشی می‌شود.

سبزه کاشتن

پس از خانه تکانی، نوبت سبزه کاشتن می‌شود. مادران حدود یک هفته مانده به نوروز، مقداری گندم و عدس و ماش و شاهی در ظرف‌هایی زیبا می‌ریزند و خیس می‌دهند تا آهسته آهسته بروید و برای سفره نوروزی آماده گردد.

کارت شادباش

کاری که پس از شکل گیری روش‌های جدید ارتباطی مانند نامه‌نگاری، یا شکل جدیدتر آن نامه‌های الکترونیکی رواج یافته، ارسال کارت شادباش است؛ یک هفته پیش از آغاز سال نو، زمان ارسال کارت‌های شادباش فرا می‌رسد، فرستادن کارت شادباش برای همه دوستان و آشنایان، و اقوامی که در دیگر کشورها یا شهرها زندگی می‌کنند، البته کاری پسندیده‌ است، امروزه (و بعد از رواج تلفن) بیشتر به یک تلفن برای گفتن تبریک سال نو پس از تحویل سال بسنده می‌کنند.

دید و بازدید

دید و بازدید رفتن تا پایان روز ۱۲ فروردین ادامه دارد. اما معمولاً در همان صبح نوروز به دیدن اقوام نزدیک، مانند پدر و مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ، پدر و مادر زن یا شوهر، عمه، عمو، خاله، دائی و... می‌روند.

روزهای بعد نوبت اقوام دورتر فرا می‌رسد و سر فرصت به دیگر اقوام و دوستان سر می‌زنند و دیدارها تازه می‌کنند. حتی اگر کسانی در طول سال به علت کدورت‌هایی که پیش آمده از احوالپرسی یکدیگر سر باز زده باشند، این روزها را فرصت مغتنمی برای رفع کدورت می‌شمارند و راه آشتی و دوستی در پیش می‌گیرند.

مسافرت نوروزی

از آنجا که مدارس در ایام نوروز تا ۱۴ فروردین تعطیل است، فرصت خوبی برای سفر کردن بدست می‌آید. پس گروه کثیری از مردم به شهرهای دیگر و نقاط خوش آب و هوای کشور که در ایام نوروز از آب و هوای معتدل برخوردار است، سفر می‌کنند. اما این سفرها نیز خالی از دید و بازدید نیست. مردم به دیدار یکدیگر می‌روند و دیگران را به شام و ناهار دعوت می‌کنند. سفرهای زیارتی نیز که از دیرباز مرسوم بوده، همچنان رونق دارد. به این معنی که مثلا" عده زیادی شب عید به مشهدالرضا می‌روند و پس از یکی دو روز به خانه و کاشانه خود باز می‌گردند.

دیگر آیین‌ها

آداب و سنن مربوط به نوروز در گذشته بیش از امروز بوده ‌است. تا چند دهه پیش در برخی نواحی ایران، نوروزی خوانی مرسوم بوده ‌است. در گیلان و مازندران و آذربایجان، از حدود یک ماه پیش از فرا رسیدن نوروز، کسانی در روستاها راه می‌افتادند و اشعاری درباره نوروز می‌خواندند. اشعاری که بنا بر تعلقات مذهبی شیعیان با مضامین مذهبی آمیخته بود و ترجیع بند آن چنین بود:

باد بهاران آمده، گل در گلستان آمده / مژده دهید بر دوستان، ...

این پیک‌های نوروزی در مقابل نوروزی خوانی از مردم پول یا کالا می‌گرفتند و سورسات نوروزی خود را جور می‌کردند.

تا چهل یا پنجاه سال پیش به راه انداختن «میر نوروزی» نیز یکی از آئین‌های رایج بوده ‌است. داستان میر نوروزی این است که در پنج روز آخر سال اداره و فرمانروایی شهر را به فردی از پائین‌ترین قشرهای اجتماعی می‌سپردند و او نیز چند تن از مردم عوام را به عنوان خدم و حشم و عامل خود انتخاب می‌کرد و فرمان‌های شداد و غلاظ ، علیه ثروتمندان و قدرتمندان می‌داد.

آنها نیز در این پنج روز حکم او را کم و بیش مطاع می‌دانستند و تنها در موارد پولی به چانه زدن می‌پرداختند. پس از آن پنج روز نیز میر نوروزی مطابق سنت از مجازات معاف بود و هیچ کس از او بازخواست نمی‌کرد که چرا در آن مدت پنج روز چنین و چنان کرده‌ است.

حافظ در این بیت به عمر کوتاه آدمی، عمر کوتاه گل و عمر کوتاه سلطنت میر نوروزی اشاره دارد:

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

نوروزتان برقرار باد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۱ ، ۰۸:۰۰
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - نماد فروهر (دانستنی ها)

نماد میهنی

از دوران پادشاهی مادها و سپس شاهنشاهی هخامنشیان، نگاره فروهر نشانه نماد میهنی بوده و آدمی را در پیکره و سیمای شاهین تیزچنگ و بلند پروازی نشان می‌دهد که آن ‌را نماد توانایی، سر بلندی و فر و شکوه می‌دانستند و پرچم های خود را به نما و سیمای شاهین می‌آراستند.

نماد دین زرتشتی

ایرانیان پیرو زرتشت برای این نیروی مینوی،که بن‌مایه آن جنبش و پیشرفت بسوی رسایی، فرامایگی و والایی است، هیچ پیکره‌ای را بهتر و شایسته تر از شاهین نیافتند و آنچه که در گذشته نشانه فر و شکوه و سر بلندی بود و انگیزه ملی و میهنی داشت با اندک دگرگونی در سر و پای شاهین به سیمای کنونی در آوردند، تا هم بن‌مایه مینوی را نشان دهد و هم نمودار سر بلندی و سر فرازی ایرانیان باشد.

در نگاره فروهر دو نیروی همیستار (مخالف)، «سپنتا مینو » (نشانه خوبی) و «انگره مینو » (نشانه بدی) نمایان است و آدمی رو به «سپنتا مینو» دارد و بسوی او میرود به «انگره مینو» پشت کرده ‌است و لازم بذکر است فروهر الگو و سنبل ایرانیان و زرتشتیان است.

ویژگی‌ها

1- چهره فروهر همانند آدمی است، از این رو گویای پیوستگی با آدمی است، او پیری است فرزانه و کار آزموده، نشانه از بزرگداشت و سپاس از بزرگان و فرزانگان و فرا گیری از آنان دارد.

2- دو بال در پهلوها که هر کدام سه پر دارند این سه پر نشانه سه نماد پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک که همزمان انگیزه پرواز و پیشرفت است.

۳- در پایین تنه فروهر سه بخش، پرهایی بسوی پایین است، که نشانه پندار و گفتار و کردار نادرست و یا پست هستند. از اینرو آن را، آغاز بدبختی‌ها و پستی برای آدمی می‌دانند.

5- دو رشته که در سر هر یک گردی (حلقه) چنبره شده‌ای دیده می‌شوند، در کنار بخش پایینی تنه هستند که نماد «سپنتا مینو» و «انگره مینو» هستند، که یکی در پیش پای و دیگری در پس آن است. این رشته‌ها هر یک در تلاش هستند که آدمی را بسوی خود بکشند؛ این نشانه آن است که آدمی باید به سوی «سپنتا مینو» (خوبی) پیش رود و به «انگره مینو» (بدی) پشت نماید.

۶- یک دست فروهر کمی به سوی بالا و در راستای «سپنتا مینو» اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستایس اهورمزدا و راهنمایی آدمی بسوی والایی و راستی و درستی است.

7- در دست دیگر گردی (حلقه‌ای) دارد که نشانه وفاداری به عهد و پیمان، و نشانگر راستی و پاک خویی و جوانمردی و جوانزنی است.

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۱ ، ۰۷:۳۶
جواد مالدار

می رسد روزی که بی هم میشویم

یک به یک از جمع هم کم میشویم

می رسد روزی که ما در خاطرات

موجب خندیدن و غم میشویم

گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق

می رسد روزی که بی هم میشویم

"به یاد نازی"

--

روزگاریست که شیطان فریاد میزند:

آدم پیدا کنید ! سجده خواهم کرد!

"دکتر شریعتی"

--

همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود،

شاید آن روز که برگشتی خسته باشی  . . .

--

روزگار باقی مانده تان بخیر 

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۴۴
جواد مالدار