زلال که باشی، آسمان در توست...

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

زلال که باشی، آسمان در توست...
نویسندگان

نادان را از هر طرف نوشتم نادان بود!

اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان که در رسیدن به هدفت موفق بوده ای. "مهاتما گاندی"

اگر روزی تهدیدت نمودند، بدان که در برابرت ناتوانند. "مهاتما گاندی"

اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست. "مهاتما گاندی"

اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت میخواهد. "مهاتما گاندی"

دنیا پر از پلیدی است، نه به خاطر وجود آدمهای بد، به خاطر سکوت آدمهای خوب. "ناپلئون"

به سلامتی مگس!، که یادمون داد زیاد که دور کسی بگردی، آخرش میزنه تو سرت.

بجای پاک کردن اشکهایتان، آنهایی که باعث گریه تان میشوند را پاک کنید.

از مرگ نترسید، از این بترسید که وقتی زنده اید، چیزی درون شما بمیرد بنام انسانیت.

وقتی کسی اندازه ات نیست، دست به اندازه خودت نزن، چون وقتی تو خودت رو کوچیک کنی، اون دیگه خودشو اندازه تو نمی بینه...

داشتن مغز دلیل قطعی بر انسان بودن نیست، پسته و بادام هم مغز دارند، برای انسان بودن باید شعور داشت...

برای شناخت بهتر آدمها، کافیست فقط یکبار بر خلاف میلشان عمل کنید. "وودی آلن"

هر وقت تصاویر تبلیغ شده رهبران در اماکن عمومی بزرگتر از اندازه تمبر پستی شود، خطر دیکتاتوری حتمی است. "ولادیمیر ناباکوف"

پست ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.

هیچوقت رازی را به کسی نگویید، وقتی خودتان نمیتوانید حفظش کنید، چطور انتظار دارید شخص دیگری راز شما را حفظ کند.

چه بسیار انسانهایی که بالای خط فقر هستند اما زیر خط فهم.

ذهن های بزرگ درباره ایده ها صحبت میکنند، ذهن های متوسط درباره رویدادها حرف میزنند، و ذهن های کوچک درباره دیگران.

فکر میکردم تو همدردی، ولی نه، تو هم دردی.

خدای من، اگر تو دست مرا بگیری، هیچکس مرا دست کم نمی‍گیرد.

بزرگترین اشتباهی که میتوانیم انجام دهیم این است که به آدمها طولانی‌تر از آنچه که لیاقتشان است اجازه دهیم در زندگیمان بمانند.

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۱ ، ۲۱:۱۱
جواد مالدار

دو روز مانده به پایان جهان

تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است

تقویمش پرشده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد

داد زد و بد و بیراه گفت،

خدا سکوت کرد

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،

خدا سکوت کرد

آسمان و زمین را به هم ریخت،

خدا سکوت کرد

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید،

خدا سکوت کرد

کفر گفت و سجاده دور انداخت،

خدا سکوت کرد

دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد،

خدا سکوتش را شکست و گفت:

"عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت،

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی،

تنها یک روز دیگر باقیست، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن"

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار میتوان کرد؟..."

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند،

گویی هزار سال زیسته است

و آنکه امروزش را در نمی‌یابد،

هزار سال هم به کارش نمی‌آید"

آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:

"حالا برو و یک روز زندگی کن"

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما

می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود،

می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد،

قدری ایستاد، بعد با خودش گفت:

"وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟

بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم..."

آن وقت شروع به دویدن کرد

زندگی را به سر و رویش پاشید

زندگی را نوشید

و زندگی را بویید

چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود

می‌تواند بال بزند

می‌تواند پا روی خورشید بگذارد

می‌تواند...

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد

زمینی را مالک نشد

مقامی را به دست نیاورد

اما...

اما در همان یک روز

دست بر پوست درختی کشید

روی چمن خوابید

کفش دوزکی را تماشا کرد

سرش را بالا گرفت و ابرها را دید

و

به آنهایی که او را نمی‌شناختند سلام کرد

و

برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد

او در همان یک روز آشتی کرد

و

خندید و سبک شد لذت برد

و

سرشار شد و بخشید

عاشق شد و عبور کرد و تمام شد

او همان یک روز زندگی کرد

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند:

"امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست"

پس بدانید که:

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛

اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم،

اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد،

عرض یا چگونگی آن است.

امروز را از دست ندهید،

آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد؟

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۱ ، ۰۱:۱۱
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - حکمت (تصنیف و ترانه)

همه نقاشی شدیم با دستای تو مهربون

دو تا رو با هم کشیدی ، یکی رو بی همزبون

به یکی نونوایی دادی به یکی یه لقمه نون

به یکی صد تا نشونه ، یکی بی نام و نشون

به یکی قصر طلایی ، به یکی گوشه خاک

یکی دو تا چتر داره ، یکی مونده زیر بارون

بالای نقاشیتو دادی به هر کی پول داره

ولی با این همه پول ، هیشکی محبت نداره

پایین نقاشیتم درسته پولی ندارن

اما چهره اونا عشق رو به یادم میاره

ای خدا کاری بکن از آدمای نقاشیت

یکی هم پیدا بشه بذر محبت بکاره

"آلبوم هوای حوا - با صدای زنده یاد: ناصر عبداللهی"

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۰۳
جواد مالدار

من از بی قدریِ خارِ سرِ دیوار، دانستم


که ناکس، کَس نمیگردد بدین بالا نشستنها

۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۱ ، ۱۴:۳۰

میخی افتاد،

بخاطر میخی نعلی افتاد،

بخاطر نعلی اسب افتاد،

بخاطر اسبی سواری افتاد،

بخاطر سواری جنگی شکست خورد،

بخاطر شکستی، مملکتی نابود شد،

و همهء اینها بخاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود.

.
.
.

و این واقعیت جامعه است.

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۴۸
جواد مالدار

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ، تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی برآنند کاین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد

شبِ مرگ، از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

چو روزی زِ آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من هستی آغوش وا کن

که میخواهد این قوی زیبا بمیرد

« دکتر مهدی حمیدی »

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۶

" به کجا چنین شتابان؟ "

گَوَن از نسیم پرسید.

" دلِ من گرفته زینجا "

هوسِ سفر نداری،

" زغبارِ این بیابان؟ "

همه آرزویم، اما

چه کنم، که بسته پایم؟

" به کجا چنین شتابان؟ "

" به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم."

" سفرت به خیر! اما

 تو و دوستی، خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،

به شکوفه ها، به باران

برسان سلام ما را."

«محمدرضا شفیعی کدکنی»

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۲۷
زلال که باشی، آسمان در توست... - غلبه بر مشکلات ( عبرت و آموزنده)

کشاورزی الاغ پیری داشت. یک روز اتفاقی الاغ او به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز باتفاق مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک میریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را تکان میداد و زیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی میکرد روی خاکها بایستد.

روستاییان همینطور برای زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستاییان از چاه بیرون آمد ...

نتیجه اخلاقی:مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.

۰ نظر ۲۲ تیر ۹۱ ، ۱۹:۲۴
جواد مالدار

یک برنامه نویس هنگامی که در ساحل قدم میزد، یک چراغ پیدا کرد. با مالیدن چراغ، جنی ظاهر شد و گفت: "من پرقدرت ترین جن عالم هستم و میتوانم هر آرزوی تو را برآورده کنم اما فقط یک آرزو".

برنامه نویس نقشه ای را باز کرد و گفت: "من دوست دارم صلحی منصفانه و پایدار در بین مردم خاورمیانه برقرار شود".

جن گفت: "خدای من، مطمئن نیستم بتوانم این کار را انجام بدهم. این مردم از اول تاریخ با هم در جنگ بوده اند و هستند، من هر کاری میتوانم انجام بدهم، به غیر از این یکی که خارج از توان من است".

برنامه نویس گفت: "من یک برنامه نویس هستم و برنامه هایم کاربران زیادی دارد. آرزو میکنم که تمام کاربران از برنامه هایم راضی بوده و تغییرات منطقی را خواستار باشند".

جن فکری کرد و گفت: "میشه اون نقشه قبلی رو یکبار دیگه ببینم؟"

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۱ ، ۲۳:۴۳
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - رابطه کش شلوار و پیشرفت‎ ( فرهنگ و اجتماعی)

طرف نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!

خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یک مدت واسه خودش، خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه غیییییژ  ، ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی میکنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.

همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، باز یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!
طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار. خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، طرف پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: "آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل ما رو خوابوندی؟!"

موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: "والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه واستادی... آخه ... کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت ..."

نتیجه اخلاقی:اگه میبینید بعضیها در کمال بی استعدادی، پیشرفتهای قابل ملاحظه ایی دارند، ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده است.

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۹:۲۵
جواد مالدار