آرامترین کلماتاند که طوفانی را با خود به همراه میآورند...
افکاری که با پای کبوتران پیش میآیند ، جهان را مسخر میسازند.
"نیچه"
آرامترین کلماتاند که طوفانی را با خود به همراه میآورند...
افکاری که با پای کبوتران پیش میآیند ، جهان را مسخر میسازند.
"نیچه"
ثروت خانه در شادی
زیبایی خانه در پاکیزگی
شرافت خانه در دوستی
سعادت خانه در خداپرستی
و حرارت خانه در عشق است.
"دکتر الهی قمشهای"
مَرد پلیدی، در آستانه مرگ، کنار دروازهی دوزخ به فرشتهای برمیخورد.فرشته به او میگوید: فقط کافی است در زندگیات یک کار خوب انجام داده باشی، و همانیاریات میکند... خوب فکر کن.
مرد به یاد میآورد که یکبار، هنگامی که در جنگلی راه میرفت، عنکبوتی را سر راهش دید وراهش را کج کرد تا آن را له نکند.
فرشته لبخند میزند و تار عنکبوتی از آسمان فرود میآید تا مرد بتواند از راهآن به بهشت صعودکند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفادهمیکنند و شروع میکنند به بالا رفتن ازآن... اما مرد، از ترس پاره شدن تار، به سوی آنها برمیگردد و آنها را هُل میدهد. در همینلحظه، تار پاره میشود، و مرد بار دیگر به دوزخ برمیگردد…
صدای فرشته را میشنود که: " افسوس، خودخواهیات تنها کار خوبی را که انجام داده بودی،به پلیدی تبدیل کرد."
شمام وقتی از خواب بیدار میشید چند دقیقه تو جاتون میمونین تا لود بشین؟
من یه ربع طول میکشه تا لود بشم ، فکر کنم ویروس دارم!
::
::
ﺷﺮﻛﺖ ﺟﯽ ﺍﻝ ﺍﯾﮑﺲ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻛﻪ ﮔﻮشی ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺩﺭﻣﻴﺎﺩ
دیگه ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﻣﺎ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐُــﺮﺩﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﺒﻠﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﺗﻮﺵ !
ﺍﺧﯿﺮﺍً ﻟﭗﺗﺎﭘﻢ ﺗﻮﺵ ﺗﺴﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺜﻞ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎد.
::
::
به مامانم میگم موهام میریزه، میگه کمتر برو اینترنت!
خواستم بگم اگه دردی، مرضی، سرطانی ، چیزی دارین بگین از مامانم بپرسم دلیلش چیه!
::
::
من نمیدونم اول هندزفری اختراع شد بعد گره کشف شد ، یا اول گره کشف شد بعد هندزفری !
مثل دانه باش که از خاک جان میگیرد ،
ولی در خاک نمیماند.
در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو دهم ریشتر ، بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.
در این میان پدری دیوانهوار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.
با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد:"پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود."و اشک از چشمانش سرازیر شد.
با وجود توده آوار و انبوه ویرانیها ، کمک به افراد زیر آوار ناممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر میآورد.
او دقیقاً روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او میپیمودند تمرکز کرد و با به خاطرآوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.
والدین دیگر در حال ناله و زاری بودند و او را نیز ملامت میکردند که کار بیفایدهای انجام میدهد.
مأموران آتشنشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:"آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟"
هشت ساعت به کندن ادامه داد. دوازده ساعت ... بیست و چهار ساعت ... سی و شش ساعت و بالأخره در سی و هشتمین ساعت ، سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد:
"پسرم!"
جواب شنید:"پدر من اینجا هستم... پدر ، من به بچهها گفتم نگران نباشید... پدرم حتماً ما را نجات خواهد داد. پدر! شما به قولتان عمل کردید."
پدر پرسید:"وضع آنجا چطور است؟؟"
پسر پاسخ داد:"ما 14 نفر هستیم ، ما زخمی ، گرسنه و تشنه ایم... وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد."
"پسرم بیا بیرون."
"نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون میآورید و هر اتفاقی بیفتد به خاطر من آنجا خواهید ماند."
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد.بالاخره پیرمردی با
ریش سفید از جا برخاست و گفت: آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان به راه افتاد و با همچند
قدمی از مسجد دور شدند.
جوان با اشاره به گله گوسفندان ، به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کندو بین
فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد.
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خستهشد و به
جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: آیا مسلمان دیگری در بینشما
هست؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را بهپیش نماز
مسجد دوختند.
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت: چرا نگاه میکنید، به عیسی مسیح قسم که باچند رکعت
نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!
اشرار از کسانی هستند که عیوب مردم را جستجو کنند."افلاطون"
هرگز نمیتوان با آدم حقیر ، کارهای بزرگی انجام داد."سیلارون"
هیچ چیز نمیتواند به اندازه انتقاد موثر باشد."دیل کارنگی"
در قلب خود بنویسید امروز بهترین روز سال است."امرسون"
مرد بزرگ به خود سخت میگیرد و مرد کوچک به دیگران."کنفوسیوس"
تنها چیزی که خداوند از بشر میخواهد ، یک قلب آرام است."شکسپیر"
استعداد بزرگ بدون وجود اراده بزرگ وجود ندارد."بالزاک"
از آینده ناراحت نباشیم ، بار روزانه را به منزل برسانیم."لاکودر"
برای کسی که زندگی درونیش غنی است، اشعه مختصر آفتاب، بیهوده میدرخشد."داستایوسکی"
آنقدر شکست میخورم تا راه شکست دادن را بیاموزم."شکسپیر"
اشتباهم این بود هر جا رنجیدم، خندیدم، فکر کردند درد ندارد ضربه ها را محکم تر زدند. "چارلی چاپلین"
سعی کنید چیزی را به دل نگیرید، آنچه که آدمها درباره شما میگویند بازتابی از خودشان است، نه شما...
آدمها در دو صورت خودِ واقعیشون رو نشون میدن، یا اینکه بدونند کامل به خواستهشون رسیدن، یا اینکه بدونند هرگز به خواستهشون نمیرسند.
اگر افسردگی دارید در حال زندگی در گذشته هستید، اگر اضطراب دارید در حال زندگی در آینده هستید، اگر آرامش دارید در حال زندگی در زمان حال هستید.
یادتان باشد، وقتی خورشید میدرخشد هر کسی میتواند دوستتان داشته باشد، در طوفان است که متوجه میشوید چه کسی واقعاً به شما علاقه دارد.
مردان، قوی هستند و این قدرت از طرف خدا برای محافظت از زنان به آنها اهدا شده است، پس اگر مردی، زنی را آزار دهد، سزاوار نیست که مرد نامیده شود.
صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید...
سکوت همیشه به معنای رضایت نیست، گاهی یعنی خستهام از اینکه مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمیدهند، توضیح دهم.
مردمِ شهری که همه در آن میلنگند، به کسی که راست راه میرود، میخندند.
میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه؟ اینکه هر کاری در توانت هست براش انجام بدی... ، آخرش برگرده بگه: مگه من ازت خواستم!
یه وقتایی دوست داری یه نفر درکت کنه، همه عالم درکت میکنند الاّ اون یه نفر...
هر که درکش بیش، دردش بیشتر....
اینجا در دنیای من، گرگها هم افسردگی مفرط گرفتهاند، دیگر گوسفند نمیدرند، به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند... "حسین پناهی"
انسان سه راه دارد: راه اول از اندیشه میگذرد، این والاترین راه است. راه دوم از تقلید میگذرد، این آسانترین راه است. راه سوم از تجربه میگذرد، این تلخترین راه است. "کنفوسیوس"
خود را نرنجان، آنکه بودنت را قدر ندانست، لایق حضور در فکرت هم نیست...
هیچگاه به زور برای خودتان در زندگی کسی جایی باز نکنید، چون اگر واقعاً ارزش شما را بفهمد خودش حتماً این کار را خواهد کرد.
درد یعنی: سرت به همون سنگی بخوره که یه روزی به سینهات میزدی.
یادش بخیر کودکی، انگار همین دیروز بود که مهمترین درس زندگی را برایمان تکرار میکردند و ما فراموشش کردیم... معلم میگفت: "هر وقت به ته خط رسیدید همان جا نقطه بگذارید و دوباره از سر خط شروع کنید..." ما به ته خط رسیدیم اما فراموش کردیم باید نقطه، سر خط کنیم...
چیزی را که دوست ندارید، بیان کنید. چیزی را که دوست دارید، ابرازش کنید. چیزی را که میخواهید، درخواستش کنید.
ستاره بخت هیچکس شوم نیست، این ما هستیم که آسمان را بد تعبیر میکنیم. "ارنست همینگوی"