زلال که باشی، آسمان در توست...

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

زلال که باشی، آسمان در توست...
نویسندگان

۳ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

دستهایم چه پیر و فرتوتند

دست نه ، چوبه های تابوتند

روزی این دستها، نه این بودند

نازک و نرم و نازنین بودند

مانده امروز، زان همه پاکی

زان همه چیرگی و چالاکی

پوستی تیره و چروکیده

استخوانی تکیده، پوکیده

منم و این حصار تنهایی

وای از این روزگار تنهایی

شده نشخوار یادها کارم

خویش را اینچنین می‌آزارم

گاه زین پیر مانده در زندان

یادکی میکنند فرزندان

گاهی از من سراغ میگیرند

لیک اما ز دیدنم سیرند

سرد و نامهربان و ناهنجار

رفع تکلیف میکنند انگار

چه کنم درد من نمیدانند

خواهش جان من نمی‌خوانند

بوسه ای از رُخم نمی طلبند

مهربان نیستند، با ادب‌ اند

روزها، روزهای تنهایی است

تا به کی، انتهای تنهایی است؟

۰ نظر ۲۳ دی ۹۰ ، ۲۱:۴۰
جواد مالدار

مبلغ اسلامی بود. در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار. تعریف میکرد که یک روز سوار تاکسی میشود و کرایه را میپردازد. راننده بقیه پول را که برمیگرداند 20 سنت اضافه تر میدهد. میگفت: چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه. آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی...

گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم.

پرسیدم بابت چی؟

گفت: میخواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم...

فردا خدمت میرسیم.

تعریف میکرد: تمام وجودم دگرگون شد، حالی شبیه غش به من دست داد.

من مشغول خودم بودم در حالی که

داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم ...

۰ نظر ۲۳ دی ۹۰ ، ۲۱:۰۸
جواد مالدار

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنـــــــگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

مو به مو دارم سخن ها
نـــکته ها از انجمن ها
بشنـــو ای سنگ بیابان
بشنویــد ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون

شمع خود سوزی چو من
در مــــــــــــــیان انجمن
گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد
یک چنین آتش به جان
مصلحت باشــــد همان
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد

من یکـــی مجنون دیگر
در پی لیـــــلای خویشم
عاشق ایـــــن شور حال
عشق بی پروای خویشم

تا به ســــویش ره سپارم
سر ز مــــــستی بر ندارم
من پریشان حال و دل خون
با هـــــمین دنیای خویشم

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنـــــــگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

مو به مو دارم سخن ها
نـــکته ها از انجمن ها
بشنـــو ای سنگ بیابان
بشنویــد ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون

 

شاعر : معینی کرمانشاهی
آهنگساز : مرحوم علی تجویدی
 دستگاه : شور (دشتی)

۰ نظر ۰۹ دی ۹۰ ، ۲۰:۵۹
جواد مالدار