آتش دل (تصنیف و ترانه)
سه شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۴۲ ق.ظ
در دل آتش غم رُخت تا که خانه کرد
دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتاب عمر من فرو رفت و ماهم از افق چرا سر برون نکرد
هیچ صبحدم نشد فلک چون شفق ز خون دل مرا لاله گون نکرد
ز روی مَهَت جانا پرده برگشا ، در آسمان مه را منفعل نما
به ماه رویت سوگند که دل به مهرت پابند به طره ات جان پیوند
قسم به زند و پازند به جانم آتش افکند فراق رویت یک چند
بیا نگارا جمال خود بنما ، زِ رنگ و بویت خجل نما گل را
رو در طرف چمن بین بنشسته چو من ، دل خون بس ز غم یاری غنچه دهن
گل درخشنده، چهره تابنده، غنچه در خنده بلبل نعره زنان
هر که جوینده باشد یابنده، دل دارد زنده بس کن آه و فغان
ز جور مه رویان شکوه گر سازی ، به ششدر محنت مهره اندازی
همچون سالک دست خودبازی ، همچون سالک نقد جان بازی
آهنگساز: عبدالحسین برازنده (در ابوعطا)
شعر: استاد حسن صدر سالک
۹۰/۱۲/۰۹