قطار میرود و من نشستهام به قطار (حیدر یغما)
شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ
« قطار می رود و من نشسته ام به قطار
ز روی سینه من میرود قطار، انگار
مرا به سوی وطن می برد سریع اما
وطن کجاست در آنجا که نیست خانه یار؟
چنان ملول تو گشتم که بر فلک برخاست
ز چرخهای قطارم شرار آتشبار
گرفت جان مرا این ره نشیب و فراز
اگر چه بی خبران را رود همی هموار
به شهر عشق بیا تا کسی نپرسدمان
تو از کدام دیاری من از کدام دیار
اگر زمین و زمان ثبت در قباله توست
در آن دیار که یار تو نیست، پا مگذار
بیا و رشته پیمان ما ببند و برو
قرار کز دل ما برده ای بیا و بیار
قدم به دیدهْ "یغما" بنه به نیشابور
پس از زیارت خیام و مرقد عطار »
شعر از: حیدر یغما
۹۰/۰۴/۱۱