حکایت جالبی شنیدم که بیان آن خالی از لطف نیست و گمان میکنم برای شما هم به یکبار خواندنش می ارزد (البته اگه تکراری بود ، پوزش میخوام). ضمنا" فهمیدم که این حکایت را به کوروش کبیر و یا دکتر علی شریعتی و یا ... نسبت میدهند. برای همین از آنجایی که شخص اصلی دقیقا" معلوم نیست چه کسی باشد و از طرفی اصل مطلب قابل توجه و تأمل است ، حکایت را بصورت جامع بیان میکنم:
" دختری به مردی گفت: من عاشقت هستم. مرد به او گفت: لیاقت شما برادر من است که از من زیبا تر بوده و هم اکنون پشت سر شما ایستاده.
دخترک برگشت و نگاه کرد ، اما کسی را پشت سر خود ندید و با تعجب به مرد نگریست.
مرد به او گفت اگر واقعا" عاشقم بودی، پشت سرت را نگاه نمیکردی. "
(( زنده باد اونایی که وقتی عاشق واقعی میشن، راهشونو ادامه میدن و دیگه پشت سرشون رو با شک و تردید نگاه نمیکنند. ))