زلال که باشی، آسمان در توست...

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

زلال که باشی، آسمان در توست...
نویسندگان

۱۲ مطلب با موضوع «عبرت و آموزنده» ثبت شده است

زلال که باشی، آسمان در توست... - عاشق واقعی کیست؟ (عبرت و آموزنده)

حکایت جالبی شنیدم که بیان آن خالی از لطف نیست و گمان میکنم برای شما هم به یکبار خواندنش می ارزد (البته اگه تکراری بود ، پوزش میخوام). ضمنا" فهمیدم که این حکایت را به کوروش کبیر و یا دکتر علی شریعتی و یا ... نسبت میدهند. برای همین از آنجایی که شخص اصلی دقیقا" معلوم نیست چه کسی باشد و از طرفی اصل مطلب قابل توجه و تأمل است ، حکایت را بصورت جامع بیان میکنم: 

" دختری به مردی گفت: من عاشقت هستم. مرد به او گفت: لیاقت شما برادر من است که از من زیبا تر بوده و هم اکنون پشت سر شما ایستاده.
دخترک برگشت و نگاه کرد ، اما کسی‌ را پشت سر خود ندید و با تعجب به مرد نگریست.

مرد به او گفت اگر واقعا" عاشقم بودی، پشت سرت را نگاه نمی‌‌کردی. "

(( زنده باد اونایی که وقتی‌ عاشق واقعی میشن، راهشونو ادامه میدن و دیگه پشت سرشون رو با شک و تردید نگاه نمیکنند. ))

 

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۰ ، ۲۰:۱۲
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - چنگیزخان و شاهین (عبرت و آموزنده)

اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ای کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.
اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما میدانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه دقیق سینه شاهین را شکافت.
ولی دیگر جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که در آن بالا برکه آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

و بر بال دیگرش نوشتند:

هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۰ ، ۰۴:۴۰
جواد مالدار