زلال که باشی، آسمان در توست...

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

یادداشت‌ها شعر و موسیقی علمی زندگی نکات

زلال که باشی، آسمان در توست...
نویسندگان

۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

زلال که باشی، آسمان در توست... - قلب مصنوعی (شعر)

سرزمینیاگر

به زندان بدل شد

آن را بسوزانید

و از خاکسترش سرزمینی دیگر برویانید ،

قلبیاگر

آشیان عشق به آزادی نبود

دورش بیندازید

و به جای آن قلبی مصنوعی بکارید!

"لطیف هلمت"

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۴۶
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - خاطره باران (شعر)

( باران )

هیچ بارانی را به یاد ندارم

جز آن بارانی

که زیر چتر تو بودم  و

خیس‌ام کرد

"لطیف هلمت"

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۳۳
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - بیزاری (شعر)

فقط از دو چیز بیزارم،

اول تبری که

شاخه‌یدرختمیهنم را می‌برد

دومدختریکه

دل شاعری را می‌شکند

به خاطر یکبوسه

"لطیف هلمت"

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۴۸
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - دستهامان (شعر)

دستم را بفشار

واژه می‌بارد و

شعر می‌چکد،

دستت را می‌فشارم

پنج شیشه عطر

می‌شکند میان دستم ...

"لطیف هلمت"

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۴۲
جواد مالدار

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ، تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی برآنند کاین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد

شبِ مرگ، از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

چو روزی زِ آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من هستی آغوش وا کن

که میخواهد این قوی زیبا بمیرد

« دکتر مهدی حمیدی »

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۶

" به کجا چنین شتابان؟ "

گَوَن از نسیم پرسید.

" دلِ من گرفته زینجا "

هوسِ سفر نداری،

" زغبارِ این بیابان؟ "

همه آرزویم، اما

چه کنم، که بسته پایم؟

" به کجا چنین شتابان؟ "

" به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم."

" سفرت به خیر! اما

 تو و دوستی، خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،

به شکوفه ها، به باران

برسان سلام ما را."

«محمدرضا شفیعی کدکنی»

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۲۷

دستهایم چه پیر و فرتوتند

دست نه ، چوبه های تابوتند

روزی این دستها، نه این بودند

نازک و نرم و نازنین بودند

مانده امروز، زان همه پاکی

زان همه چیرگی و چالاکی

پوستی تیره و چروکیده

استخوانی تکیده، پوکیده

منم و این حصار تنهایی

وای از این روزگار تنهایی

شده نشخوار یادها کارم

خویش را اینچنین می‌آزارم

گاه زین پیر مانده در زندان

یادکی میکنند فرزندان

گاهی از من سراغ میگیرند

لیک اما ز دیدنم سیرند

سرد و نامهربان و ناهنجار

رفع تکلیف میکنند انگار

چه کنم درد من نمیدانند

خواهش جان من نمی‌خوانند

بوسه ای از رُخم نمی طلبند

مهربان نیستند، با ادب‌ اند

روزها، روزهای تنهایی است

تا به کی، انتهای تنهایی است؟

۰ نظر ۲۳ دی ۹۰ ، ۲۱:۴۰
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - زندگی (شعر)

زندگیبافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین!
نکند آخر کار
قالی زندگیت را نخرند...!؟

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۰ ، ۰۴:۴۱
جواد مالدار
زلال که باشی، آسمان در توست... - طفل گمشده "دکتر شفیعی کدکنی" (شعر)
طفلی به نام شادی
دیریست گمشده ست
با چشمهای روشن براق
با گیسویی بلند
به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر

دکتر شفیعی کدکنی
۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۰ ، ۱۵:۲۸
جواد مالدار